ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

عکسهای تو در آستانه ی یکسالگی

  ملینا در حال لالا کردن عروسکش: (تازه پوشکش رو هم عوض کرده ) بازی با توپ: سرگرمی برای بچه هایی که نمیذارن مامان بابا غذا بخورن: نترسید من لولو نیستم............. فقط دارم خودمو لوس میکنم که برم بغل مامانی: عاشق این نگاهتم: ملینا قبل از حموم و کوتاه شدن موهای پریشونش: و اما یه دختر مو پسرونه: جایزش هم سواری روی دوش بابایی و پیتیکو پیتیکو کردن دور خونه: و اما شاهکار نهایی مامان(هم عکس، هم پس زمینه ) دوستت دارم عزیز دلم ...
25 تير 1391

روزگار ما و ملینا

سلام عشق مامان بازم یه دندون جدید درآوردی و من بازم دیر اومدم.... مروارید هفتمت هم نمایان شد و مونده یه مروارید دیگه که دندونای جلوییت غیر از نیش کامل بشه، اما منِ سهل انگار نتونستم کاری بکنم که با دادن قطره ی آهن دندونات سیاه نشه، بعدش بهت آب میدم ولی خب نمیذاری که با پنبه ی مرطوب خوب تمیز کنم راه رفتنت هم دیگه خیلی خوب شده و خیلی هم دوست داری که خودت بدون کمک راه بری... (به ثبت رسید: اولین گام های خوشگلت در یازده ماهگی و همچنین تسلط بر راه رفتن مستقل )  بازی میکنی باید خودت بلند شی و با اسباب بازیات یه دوری توخونه بزنی، غذا میخوری باید بلند شده بخوری و اگه دوست داشته باشی راه بری من باید دنبالت برم بهت غذا بدم ولی جوری که...
19 تير 1391

دوازدهمین ماه زندگی

  دیروز دختر گلم یازده ماهش کامل شد و دیگه از این به بعد همسفره ی مامان و باباش میشه.... هفته ی پیش دوتا دندون دیگه هم درآوردی و اینا شدند 5و6مین مرواردیدت.   این روزا همش میخوای که راه بری، همیشه میای و پاهای منو میگیری و صداتو بلند میکنی که من راه برم تا توهم بتونی بامن راه بری. اینقدر تلو تلو میخوری که دلم میسوزه و دستتو میگیرم و کمکت میکنم.   از روز جمعه هم چند قدمی برمیداری و میپری بغل مامانی.... فدای اون گامهای لرزونت بشه مامان   وقتی میبینم که داری راه میری و خوشحالی میکنی تمام سختیهای این یک سال از نظرم محو میشه و با خودم میگم چه زود گذشت....   ملینا کوچولوی من همه ی این پیشرفت ها رو بهت تبر...
7 تير 1391
1